شروع زندگی
سلام نی نی قشنگم ، 22 مرداد مامانی رفت دکتر . رفتم آزمایش دادم
23 بابات رفت جوابشو گرفت . اینقدر حول شده بودیم که وقتی زنگ زد به من گفت هانی posetive یعنی چی ؟
کلی جشن گرفتیم و خوشحال بودیم .
شب 28 مرداد من حالم بد شد سریع با بابا ایمان رفتیم بیمارستان خانم دکتر دارابیان گفت نگران نباش برام سونوگرافی نوشت .
فردا شد و من با استرس رفتم واسه سونو ؛ ولی خدارو 100 هزار مرتبه شکر قلبت می زد و دکتر گفت 6 هفته و 3 روزته خوشگلم .راستی قدتم 6 mm بود .
[موضوع : ]
سلام عزیز مامان ، تخت و کمد شما رسیده و مامان شیرین و بابا عباس برات وصل کردن و زحمت کشیدن جابجاش کردن . دست همگی درد نکنه .
[موضوع : ]
سلام مامانی شبت بخیر ، الان که دارم برات مینویسم خدارو شکر یکم بهترم .
هفته سختی رو داشتیم . منو بابا 2تایی سرما خوردیم .من بدتر شدم و کارم به بیمارستان کشید .
آنفولانزای بدی بود . خدا برای هیچ مادری نیاره . خدا پدر بابا ایمانو بیامرزه اگه اونو نداشتیم هیچی واقعاً ازش ممنونم .
تازه از 5شنبه داره پشت سر هم زلزله میاد .
امروزم که جمعه است صبح زلزله اومد . 4/5 ریشتر . علی ناهار اومد پیشمون تا عصر پر از استرس بودیم یه ساعتی چرت زدیم بعد سر نماز بودم که دوباره زلزله اومد .
بابایی گفت بریم بیرون . اومدیم بیرون ولی اینقدر هوا سرده که نمیشه وایساد .
توکل به خدا میسپریم همه چیو به خودش .
[موضوع : ]
سلام ، صبح بخیر مامانی . دختر گلم امروز من و بابان رفتیم بیمارستان که شما رو زیارت کنیم و آزمایش خون و قند بدیم .
شما که خواب تشریف داشتین .بر عکس همه روزهای قبل
همه چی عالی و خوب بود و شما تو 25 هفته و 3 روز 830 گرم بودی نازنینم .
منم که از دیشب ناشتا بودم 4 بار آزمایش خون دادم هر 1ساعت یه آزمایش تا 12 گرسنه بودیم .
بعد که با بابا اومدیم خونه کلی خوراکی خوردیم .
همش نوش جونت مامانیییییییییییییییییییییییییی
[موضوع : ]
اینم عکس لباسای دختر گلمه فعلاً براتون میزارم تا کمدش برسه .
[موضوع : ]
سلام مامانی . امروز کمربند لالای و گوش دادی عزیزدلم .
موقع گوش دادن که ساکت ساکت بودی اما الان به جنب و جوش افتادی و داری شیطونی میکنی .
اینم چند تا اسباب بازی هایی که من و بابا رفتیم برات خریدیم .
[موضوع : ]
راستی یه سورپرایز دیگم هست .
صبح که اومدم سر کار از پست برام هدیه اومد ، مامان شیرین و بابا عباس برات لالای فرشته فرستادن
تا عصر عکسشو میذارم که ببینید.
[موضوع : ]
دیروز که جمعه بود . روز 29/ 09/ 92 ظهر مهمون داشتیم .
من و بابائی خونه رو تمیز کردیم 12 بود که علی و نفیسه اومدند ناهار خوردیم که حسینم اومد .
داشتیم سریال شاهگوش می دیدیم که خاله اشرف زنگ زد گفت من و مهدی میایم خونتون .
بچه ها سریع جمع کردن و رفتن .
نیم ساعت نشد که زنگ درو زدن یهو دیدیم خاله و مامان و آقا مهدی پشت درن .
شب هم شام دور هم بودیم و کلی خوش گذشت .
این از سورپرایز مامان بود که مارو کلی خوشحال کرد .
[موضوع : ]
سلام ، امروز 19آذره . صبح اومدیم سرکار منتظر بچه ها بودیم که صبحانه بیارن .ساعت 10 شد و ما هنوز صبحانه نخوردیم . من سرگیجه شدید گرفتم مجبور شدم آب قند بخورم اینقدر ترسیدم که خدا بدونه .
دخترگلمم که ساکت بود ترسم بیشتر شده بود .هی باهات حرف زدم گفتم عزیزدلم تکون بخور بدونم هستی جیگرم ، خوشگلم ...
دوباره گز و کلی شیرینی خوردم .
خلاصه راحله برام لقمه گرفت و صبحانه خوردم .
حالا از تکون خوردنت لذت می برم عاشقتم ، به راحله نشون دادم که چه جوری تکون میخوری . جوری بود که از روی لباس حرکتت مشخص می شد .
خیلی دوست دارم .
[موضوع : ]
از هفته 21 ورجه وورجه های دختر گلم شروع شد .
پیشاپیش لمس بودنت مبارک عزیزدلم .
[موضوع : ]
21 مهر ماه من و بابا باهم رفتیم سونوگرافی .
عزیز قشنگم ما کلی ذوق کردیم و از دیدنت لذت بردیم .تازه بیشتر خوشحالیمون از این بود که دکتر گفت به احتمال زیاد دختره .
اینم عکس خوشگلت که 14w و 2d نشون میداد .
امسال با ورود شما سال خوب و خوشی رو در پیش داریم .
دقیقا سال 92 بود که فامیلای بابا فکر کرده بودن من باردارم . هرکی زنگ می زد میگفت مبارک باشه
ولی امسال واقعی شد و من شمارو تو راه دارم مسافر کوچولوی عزیزم .
آخرین سونو گرافی 27 اسفند 92 بود که شما 36 هفته و 2 روزت بود .
حالا فهمیدم که چرا نمیتونم خوب راه برم چون شما ماشالله کلی کپل شدی خوشگلم .
وزن شما 2 کیلو 920 گرم هستی . هزار الله اکبر